مقدمه: بحران محرومیت زبانی
تأملات تأثربرانگیز عمر فاروق در مورد ناتوانیاش در دسترسی به زبانهای کلاسیک اسلام—عربی و فارسی—فراتر از یک افسوس شخصیست؛ این تأملها پرده از گسستی نسلمحور و تمدنی برمیدارند. او نشان میدهد که گسست از سرچشمههای زبانی تمدن اسلامی چگونه منجر به وابستگی فکری به روایتهای غربی و درونیسازی سطحی اسلام از طریق بازنماییهای سادهانگارانه به زبانهایی مانند اردو شده است. این شکاف، پیامدهایی عمیق برای فهم، عمل، و گفتمان پیرامون اسلام در جوامع معاصر مسلمان، بهویژه در کشورهایی مانند پاکستان، دارد.
ستونهای فروریخته: عربی و فارسی در تاریخ فکری اسلام
زبانهای عربی و فارسی صرفاً ابزار ارتباط نیستند؛ این زبانها حاملان اصلی فلسفه، کلام، فقه، عرفان، هنر، ادبیات و آگاهی تاریخی اسلامی در طول قرون و از قارهای به قاره دیگر بودهاند.
- عربی، بهعنوان زبان قرآن، حدیث و علوم کلاسیک اسلامی، پایه و اساس سنت اسلامی ارتدکس است.
- فارسی، بهعنوان زبان مشترک فرهنگ عالی اسلامی در آسیای جنوبی و مرکزی برای نزدیک به یک هزاره، شکلدهنده عرفان اسلامی، شعر، نظریه سیاسی و تاریخنگاری بوده است.
فاروق واقعیتی تلخ را بازگو میکند: برای بسیاری از مسلمانان معاصر، بهویژه در آسیای جنوبی، این زبانها به آثار موزهای بدل شدهاند—تحسینشده، نقلشده، اما بهندرت فهمشده. حذف این زبانها از نظامهای آموزشی، نسلهای مسلمان را از دسترسی مستقیم به روح سنت خویش محروم ساخته است.
وابستگی به مطالعات غربی
فاروق توضیح میدهد که فهم او از اسلام و جوامع مسلمان عمدتاً از طریق آثار نویسندگان غربی به زبان انگلیسی شکل گرفته است. این موضوع تنها مشکل شخصی او نیست، بلکه بیانگر بحران یک نسل است. اگرچه ادبیات انگلیسیزبان درباره اسلام گسترده و گاه دقیق شده، اما همچنان:
- از طریق دستگاههای معرفتشناختی غربی فیلتر شده است، که ریشه در رویکردهای شرقشناسانه دارند؛
- ریشه در پروژههای استعماری دارد، که هدف آن شناخت اسلام برای سلطه و کنترل بوده، نه برای درک یا همزیستی فرهنگی؛
- از نظر ساختاری محدود است، زیرا در درک تجربه زیسته و معنویت درونی اسلام—آنگونه که در جوامع مسلمان وجود دارد—ناتوان است.
فاروق یادآور میشود که مطالعات اسلامی در غرب—از طریق نهادهایی نظیر آکادمیهای شرقشناسی بریتانیا—متون اسلامی را نه بهعنوان بخشی از یک پیکره زنده، بلکه همچون موضوعاتی برای تجزیه و تحلیل سرد و ابزاری تلقی کردهاند.
نابسندگی اردو: میان دیانت و ایدئولوژی
با وجود غنای فرهنگی اردو و پیوند تاریخیاش با فارسی، فاروق آن را جایگزینی ناکافی برای زبانهای کلاسیک عربی و فارسی میداند. به باور او:
- ادبیات اسلامی اردو، اسلام را غالباً به مجموعهای از احکام یا گزارههای ایدئولوژیک و فقهی فرو میکاهد؛
- این ادبیات بیشتر بازتابدهنده سختگیریهای کلامی جریانهای احیاگرایانه است تا گوناگونی و تنوع اسلام؛
- بسیاری از لطافتها، پیچیدگیها، و غنای فرهنگی در روند ترجمه از بین میروند.
از نظر فاروق، این تحریف باعث شکلگیری برداشتی خطرناک و سادهانگار از اسلام شده که ناتوان از درک پویایی تمدنی آن—از انسانگرایی اندلسی تا عرفان ایرانی-هندی—است.
روایتی استعمارزده: از نقد تا تمجید
از مضامین چشمگیر مقاله فاروق، تأکید بر این نکته است که مسلمانان نسل او همچنان از نظر فکری به تفسیرهای غربی از اسلام—چه انتقادی و چه همدلانه—وابستهاند. او این موضوع را با مثال مطالعات حدیث روشن میسازد:
- زمانی که مستشرقان در صحت تاریخی احادیث تردید کردند، دانشمندان مسلمان سالها صرف پاسخگویی کردند؛
- اکنون که بسیاری از محققان غربی به اصالت حدیثها اذعان دارند، مسلمانان از این تغییر استقبال میکنند، بیآنکه نگاهی نقادانه به موضوع داشته باشند.
این چرخه، به باور فاروق، نشانگر وابستگی به تأیید غربیها است تا تلاش برای بازسازی سنت فکری از درون. کوششی برای بازخوانی خلاقانه و منتقدانه سنت اسلامی، به زبانها و چارچوبهای خودی، در میان نیست.
ادوارد سعید و مسئله بازنمایی
فاروق، ادوارد سعید را یکی از معدود اندیشمندانی میداند که شکاف میان نظریه غربی و تجربه فرهنگی اسلام را پر کردهاند. سعید، که عربی زبان مادریاش بود و بر ادبیات غربی نیز تسلط داشت، معتقد بود که تصویر اسلام در رسانهها و مطالعات غربی، تصویری تکبعدی و تحریفشده است که اسلام را صرفاً دینی حقوقی، سختگیر و بنیادگرا معرفی میکند.
فاروق، خود را با نقد سعید همسو میبیند و تأکید میکند:
- واقعیت فرهنگی اسلام، گسترده، متنوع و در بستر تاریخ آمیخته با تمدنهاست؛
- تصویر اسلام در هر دو سوی غرب و علمای بنیادگرای محلی، کاریکاتوری سطحی و ناتمام است.
نسل او، بهقول خودش، میان دو آینه ناقص گرفتار آمده: شرقشناسی غربی از یک سو، و گفتمان مذهبی بسته از سوی دیگر.
آنچه از دست رفته: حافظه فرهنگی و هویت تمدنی
در قلب اندوه فاروق، نوعی فقدان عمیقتر فکری و معنوی نهفته است:
- از دست رفتن آگاهی تاریخی—نه فقط از خلافتها، بلکه از جنبشهای فکری، فرقههای عرفانی، سنتهای ادبی و هنرهای اسلامی؛
- ناتوانی در اندیشیدن در چارچوبهای اسلامی—یعنی دیدن جهان از دریچه مفاهیم اخلاقی، زیباییشناسی و فلسفیِ عربی و فارسی؛
- حذف سنتهای فکری بومی—جایی که تعامل فرهنگی و کثرتگرایی روح اسلام را شکل داده، نه تهدیدی برای آن بودهاند.
بیدسترسی مستقیم به متونی که امثال فارابی، مولوی، غزالی، ابن عربی، اقبال و شاه ولیالله را تغذیه کردهاند، مسلمان امروزی وارث سنتی تهیشده میشود—دینی صرفاً متشکل از شعارها و احکام، نه اندیشه و زیبایی.
نتیجهگیری: دعوت به احیای زبانی و فکری
تأمل فاروق، تنها ابراز پشیمانی شخصی نیست؛ بلکه فراخوانی عاجل برای جهان اسلام—بهویژه اندیشمندان، معلمان و سیاستگذاران در کشورهایی چون پاکستان—است تا:
- بازپسگیری زبانهای کلاسیک: عربی و فارسی باید نه فقط بهعنوان زبانهای عبادی، بلکه بهعنوان زبانهای اندیشه و تفکر احیا شوند. نظامهای آموزشی باید آنها را زنده و پویا آموزش دهند، نه رسمی و مرده.
- ایجاد پژوهش بومی: باید دانش و تحقیقاتی برخاسته از سنت خودی شکل گیرد که با گذشته، انتقادی و خلاقانه تعامل کند—نه کورکورانه رد کند، و نه بیفکر تمجید.
- پر کردن شکاف زبانی: ترجمه بهتنهایی کافی نیست. بدون مواجهه مستقیم با متون کلاسیک، حیات فکری اسلامی در حالت ایستایی باقی میماند.
- به چالش کشیدن روایتهای غربی: نه با طرد کامل، بلکه با ساخت چارچوبهای تحلیلی مستقل که تجربههای اسلامی و مفاهیم خودی را مرکزیت دهند.
- تشویق اندیشمندان چندزبانه: همانگونه که ادوارد سعید بر عربی و انگلیسی مسلط بود، باید نسل آینده را برای زیست در هر دو دنیای زبانی اسلام کلاسیک و جهان مدرن پرورش داد.
اندیشه پایانی
تأمل عمر فاروق، نشانهایست از یک بیماری حاد فکری—اما بیماریای قابل درمان. درمان آن نه در نوستالژی و واکنشهای احساسی، بلکه در رستاخیز زبانی، فکری و فرهنگی نهفته است. اگر بخواهیم اسلام را در تمامی پیچیدگی، شکوه و غنایش درک کنیم، باید از طریق زبانهایی به سراغ آن برویم که قرنها در آنها زیسته، نفس کشیده، و درخشیده است. هر راهی غیر از این، چنانکه فاروق با درد بیان میکند، ما را به اسیرانی بدل میکند—اسیرانی در روایتی که دیگران از ما نوشتهاند.
https://thefridaytimes.com/04-Feb-2024/reflections-on-islam-s-intellectual-traditions
نظر شما